ماهم آمد
+0 به یه نماهم آمد به در خانه و در خانه نبودم
خانه گوئی به سرم ریخت چو این قصه شنودم
آنکه میخواست برویم در دولت بگشاید
با که گویم که در خانه به رویش نگشودم
آمد آن دولت بیدار و مرا بخت فروخفت
من که یک عمر شب از دست خیالش نغنودم
آنکه میخواست غبار غمم از دل بزداید
آوخ آوخ که غبار رهش از پا نزدودم
یار سود از شرفم سر به ثریا و دریغا
که به پایش سر تعظیم به شکرانه نسودم
ای نسیم سحر آن شمع شبستان طرب را
گو به سر میرود از آتش هجران تودودم
جان فروشی مرا بین که به هیچش نخرد کس
این شد ای مایهی امید ز سودای تو سودم
به غزل رام توان کرد غزالان رمیده
شهریارا غزلی هم به سزایش نسرودم
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
+0 به یه ناز تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران
رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند
هر چه آفاق بجویند کران تا به کران
میروم تا که به صاحبنظری بازرسم
محرم ما نبود دیده کوته نظران
دل چون آینه اهل صفا می شکنند
که ز خود بی خبرند این ز خدا بیخبران
دل من دار که در زلف شکن در شکنت
یادگاریست ز سر حلقه شوریده سران
گل این باغ بجز حسرت و داغم نفزود
لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران
ره بیداد گران بخت من آموخت ترا
ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران
سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
کاین بود عاقبت کار جهان گذران
شهریارا غم آوارگی و دربدری
شورها در دلم انگیخته چون نوسفران
اولماز
+0 به یه نیوخدور
+0 به یه نسن کی یوخسان، ائله بیل جیسمده جانیم یوخدور
عشـق پـروانـه سـی یــم، غــم اودونــا تــابیــم وار
خسته بولبول کیمی هـر لحظـه فغـانیـم یـوخـدور
بو یـامـان گـونـده منیـم بیـرجـه اومیـدیـم سنسـن
سنسیز هئچ بیر کسـه عـالمـده گمـانیـم یـوخـدور
زولفـونـه بـاغلـی اولانـدان بـری مجنـون کیمییـم
ائله سر گشتـه یـم، هئـچ یئـرده مکـانیـم یـوخـدور
صبـر آرامیمـی الـدن غــم ِ هیجــرانیــن آلیــب
بیرده غم چکمه گـه جسمیمـده تـوانیـم یـوخـدور
حـاضیـرام جـانیمـی عشقینــده فــدا ائیلمــه گــه
قسـم اول جـانینـا بیــر ذره یــالانیــم یــوخــدور
واحدم، آتـش حسـرت بـورویـوب دؤور و بـریـم
یـانیـرام، حـالیمـا بیـر قلبـی یـانـانیـم یـوخــدور